نسرین حامدنوروزی(نوروزی)
متولد ۲۹ بهمن ۵۷ دانشآموخته فلسفه و روانشناسی تحصیلات کارشناسی و شغل معلم
بین من و زنهای دنیا فرق بگذار
امشب بیا بین من وما فرق بگذار
گاهی تماشا کن مرادر زیرباران
بهتر ببین و در تماشا فرق بگذار
بی من شدی باخاطراتم زندگی کن
بین من و دنیای رویا فرق بگذار
در موج گیسویم پریشان خاطری هاست
ای ناخدا درموج و دریا فرق بگذار
شاعر شدم همچون فروغ آتش افروز
شاپور شو، در لفظ و معنا فرق بگذار
بین غم من، با همه غمهای دنیا
گفتی که فرقی نیست؛ اما فرق بگذار
***
میترسم این نیامدنت داستان شود
حرف و حدیث و زمزمهی این و آن شود
میترسم این نشستنِ من پشتِ پنجره
یک جور خاص؛ بین جماعت بیان شود
حالِ مرا بپرس، زمانی نمانده تا
بغضِ شبانه ام به گلو استخوان شود
گفتم که کاش نشکند این دل به دست تو...
دیدم که گاه، آنچه نباید همان شود
سیلاب میبرد همه یِ شهر را شبی
دستم اگر نگیری و اشکم روان شود
دارم حسابِ ثانیهها را یکی یکی
چون روزه دار منتظرم تا اذان شود
باید بگویمت که چه حالیست حالِ من
مرغی شکسته بال که بی آشیان شود
برگرد تا که باز؛ بفهمم نشاط را
می ترسم این نیامدنت داستان شود.
***
عاشق که شدی درد مرا میفهمی
پاییز بدو زرد مرا میفهمی
زانو که بغل کردی و افسرده شدی
غمهای شب سرد مرا میفهمی
***
وقت تنها شدنت شانه شدن را بلدم
جزخودت با همه بیگانه شدن را بلدم
تو فقط شمع رخت را به من ارزانی دار
خاطرت جمع که پروانه شدن را بلدم
مثل یک دختر بابایی شیرین ملوس
پیش چشمان تو دردانه شدن را بلدم
بر سرم دست نوازش بکش اغوایم کن
محو رویای غریبانه شدن را بلدم
تو شکوه و شرف ارگ بمی اما من
محض یک حادثه ویرانه شدن را بلدم
بی تو مستی شده هرچند گریبانگیرم
عابر کوچهی میخانه شدن را بلدم
***
باران زده؛ باز هم هوایی شدهام
درگیر تو و غزل سرایی شدهام
چون قافیه ای به تنگنا آمدهام
من باز اسیر (تو کجایی) شدهام
***
شکسته میشود از بطن واژهها بغضم
میان حنجره تا میشود رها بغضم
کسی شبیه تو را میزند دلم فریاد
چه عاشقانه و آرام و بیصدا بغضم
کجای شهر سکوت منی بیا برگرد
ببین بدون تو اینجا و هر کجا بغضم
برآستانه ی دلتنگیام پر از دردم
طبیب عشق تو باشی شود دوا بغضم
بغل بغل غم ما را به سمت غوغا برد
رفیق فصل جفا رفته با وفا بغضم
بیا بهارِ بهانه به شوق شعرم ریز
بهار،بوسه و باران و اشک با بغضم
برای درد دل امّن یجیب خواندم تا
که بیبهانه نباشد پس ازدعا بغضم
شکست بغض غریبی درون اشعارم
و باز خسته شده از خودم؛ خدا!؛ بغضم