کامیلو کاستلو در مقدمه «عشق رهاننده» آورده است: «خوانندهای دویست صفحه از این کتاب را ورق میزند، اما نشانی از عشقِ خوشبختی و سرمشق نیکو نمییابد، یا اگر هم بیابد، بسیار کمرنگ و گذرا خواهد بود.
سه بخش از این رمان شرح بدبیاریهای عشقی بدفرجام است. از این رو منتقد که در زمینه عنوانگذاری آثار صاحبنظر است اگر بخواهد در باب برازندگی عنوان این اثر چندوچون کند چه بسا خرده بگیرد و چنین استدلال کند که عشق پاک یعنی عشق رهاننده دیرهنگام از راه میرسد تا اثرات عشق ناپاک، یعنی عشق پلید را از ذهن بزداید.
در پاسخ فروتنانه میگویم: “عشقِ رهاننده” در بسیاری از موارد پنهان، عشقی است که شکنجه میدهد و رسوا میسازد. آنگاه است که عقلِ سلیم زشتی و حقارت قلب را به او گوشزد میکند. وجدان دوباره جان میگیرد و قلبِ تطهیرشده برای پذیرش عشقی بیعیب و نقص و شرافتمندانه نیرو مییابد. درست مانند خلیجهای آرام که فراسوی امواج کوهآسا قراردارند؛ همان امواجی که پیکر کشتیشکستهای را که به تختهپارهای چنگ انداخته به بیرون پرتاب میکنند. اگر ضربه آن طوفان نبود آن کشتیشکسته در دریای عمیق نابود میشد. در واقع طوفان نجاتش میدهد.
همچنین خوشبختی در قالب داستان کوتاه و مختصر است و درچند صفحه خلاصه میشود. خوشبختی رویایی کوتاه و زودگذر است اما حماسههای بیکرانش را باید در احساس درونی و ناگفتنی آگاهی جست. در مقابل بدبختی برای تجربه و تخیل هیچ حدومرزی نمیشناسد.»
عشق رهاننده روایت دلدادگی آفونسو د تیوه و مافالداست؛ عشقی که به ازدواج و خوشبختی میرسد. «آن بانویی که به تو نشان دادم، با جامهای ساده و آشفته از آغوش هشت فرزندش دخترعمویم مافالداست؛ همسر جانم، ناجی قلبم، چشمانم که با چشمان مادرم به من مینگرند، آگاهی آگاهانهام، نگاهدارنده شادیهای کودکانه، مادر هشت فرزندم که مادرم از بهشت برایم فرستاده است. ده سال است که سپیدهدم روزهایم را همچون پرندگان، آواز سرمیدهم، خداوند را میستایم و چون گوشهنشینان او را نیایش میکنم. همسرم با گشودن گنجینههای جانش به رویم گنجینههای ایمان را نیز آشکار کرد؛ لذتهای دینداری و جام پرنشدنی از طعم خوش نیکوکاری را. گاه مافالدا با فرزندان بزرگترم ناپدید میشود. درحالیکه کوچکترها را در آغوش دارم به جستوجویش از خانه بیرون میروم. آن یاور خداپرست را در دخمه روزنامهفروشی مییابم. کنار بستری از نی خشک بالای سر بیماری که برایش غذا و پوشش برده است…»
انتشارات نگاه اخیراً این کتاب را با ترجمه مهدی بوستانی در ۱۹۴ صفحه عرضه کرده است.
منبع: ایبنا


