خواب یکی از رازآلودترین پدیدههای زندگی انسان است؛ تجربهای که هر شب و هر روز برای همه ما رخ میدهد اما معنایش همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است. انسان از دیرباز خواب را دروازهای به جهانی دیگر میدانست؛ جهانی که در آن زمان و مکان دگرگون میشود، قوانین معمولی زندگی به تعلیق درمیآید و دیدارهایی رخ میدهد که در بیداری ممکن نیست. همین ویژگی سبب شده که خواب در طول تاریخ نه تنها در علوم پزشکی و روانشناسی بلکه در فلسفه، دین و عرفان نیز موضوعی جدی باشد.
خواب و رویا در اندیشه های ایرانی و اسلامی از دیرباز جایگاهی ویژه و الهامی داشتهاند و هیچگاه صرفاً پدیدهای جسمانی یا روانی تلقی نشدهاند. در سنت ایرانی، خواب را به چشم حلقه ارتباط انسان با عالم غیب و نیروهای ماورایی مینگریستند و باور بر این بود که خواب میتواند پیامهایی از سرنوشت، تقدیر یا هشدارهای الهی برای انسانها به همراه داشته باشد. متون کهن فارسی، به ویژه اشعار عرفانی و حکایات تاریخی، پر است از نمونههایی که خواب و رؤیا را ابزاری برای انتقال حکمت و تجربههای معنوی میدانند.
در قرآن کریم، داستان خواب حضرت یوسف (ع) و تأویل او به ستارگان و خورشید و ماه، یا رؤیای حضرت ابراهیم (ع) درباره قربانی کردن فرزند، نشان از جایگاه الهامی و قدسی خواب دارد. در منابع روایی اسلامی از رؤیای صادقه سخن آمده است. رؤیای صادقه در روایات، بشارت از جانب خدا و یکی از اجزای نبوت به شمار رفته است. این پیشینه موجب شده که در عرفان اسلامی، خواب به مثابه تجربهای معنوی و الهامی دیده شود و جایگاه ویژهای در اندیشه عارفان پیدا کند.
در میان عارفان، جلالالدین محمد بلخی، معروف به مولوی، بیشترین توجه را به خواب و رؤیا داشته است. در مثنوی معنوی و دیوان شمس، خواب نه تنها محل آسایش تن بلکه فرصتی برای پرواز روح، دریافت اشارتهای معنوی و حتی تجربه لحظهای مرگ معرفی میشود. مولانا خواب را نه امری صرفاً جسمانی، بلکه دریچهای برای آگاهی روحی میبیند و از این منظر، آن را تجربهای معنوی میشمارد. او بارها در اشعار خود نشان میدهد که روح انسان در خواب از قید و بندهای جسم رها میشود. در دفتر اول مثنوی، بیت ۳۸۸ چنین آمده است:
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی میکنی الواح را
در این تصویر، خواب همچون کلیدی است که درهای زندان تن را میگشاید و روح را آزاد میکند تا بر الواح جان نقشهایی تازه بنویسد. خواب نه تعطیلی آگاهی بلکه نوعی بیداری دیگر است؛ دریچهای که انسان را به ژرفای درونی خود نزدیک میکند. در دفتر سوم مثنوی نیز، خواب به مثابه فرصتی برای شادی جان معرفی شده است:
در زمان خواب چون آزاد شد
زآن زمان بنگر که جان چون شاد شد
خواب گسستی موقت از فشارهای جسمانی و رهاییای است که جان را شاداب میسازد. همانگونه که انسان پس از خوابی آرام نیروی تازه میگیرد، روح نیز در این فرصت به نشاطی پنهان دست مییابد. مولوی در دفتر ششم، ابیات ۲۲۲–۲۲۳، جسم و طبیعت مادی انسان را محدودیتهایی میداند که روح را در چنبره خود نگه میدارد:
گر فراموشم شدست آن وقت و حال
یادگارم هست در خواب ارتحال
میرهم زین چاه میخ چارشاخ
میجهم در مسرح جان زین مُناخ (۱)
خواب در اینجا کلیدی برای رهایی روح است؛ فرصتی که انسان میتواند فراتر از محدودیتهای جسمانی خود حرکت کند. ادامه این ابیات، در دفتر ششم، بخش ۷۸ خوابها را به دو دسته الهامی و خیالی تقسیم میکند:
برده در دریای رحمت ایزدم
تا زچه فن پر کند بفرستدم
آن یکی را کرده پرنور جلال
وان دگر را کرده پر وهم و خیال
بدینسان، مولانا میان خوابهای روزمره و خوابهای الهامی تمایز قایل است. او در حکایتهای مثنوی بارها به خوابهایی اشاره میکند که بازتاب مشغولیت روزانه هستند و ارزشی معنوی ندارند. در عین حال خوابهایی را نیز روایت میکند که از دریای رحمت خدا سرچشمه میگیرند و به عنوان راهنمای الهی برای شخصیتهای داستان نقش ایفا می کنند. این تمایز، همان است که در روایات اسلامی هم آمده است. پیامبر گرامی اسلام در این زمینه میفرمایند: «رویا سه گونه است: بشارتی از جانب خدا، غمی که شیطان به وجود میآورد و حدیث نفسهای انسان با خویش که آنها را در خوابش میبیند.»
در دیوان شمس، خواب به رهایی از اندوه و غم نیز مربوط میشود. در غزل ۳۰۸۴ آمده است:
چگونه از کف غم میرهانیم در خواب
چگونه در غم وا میکشی به بیداری
به مثل خواب هزاران طریق و چاره استت
که ره دهی دل و جان را به غصه نسپاری
چنانک عارف و بیدار و خفته از دنیا
زخار رست کسی که سرش تو میخاری
خواب همانند دارویی طبیعی است که غمهای روزمره را میزداید و آرامشی تازه به دل میبخشد.
یکی از تعبیرهای مهم مولوی پیوند میان خواب و مرگ است. در نگاه او خواب «برادر مرگ» است، چراکه در هر دو حالت روح از بدن جدا میشود؛ با این تفاوت که روح در خواب بازمیگردد و در مرگ بازگشتی نیست. این دیدگاه برگرفته از آموزههای قرآنی است: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَیٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَیٰ إِلَیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (زمر/۴۲). (۲) بدین ترتیب، خواب نوعی مرگ موقت است و مرگ، خوابی طولانی است. این نگاه ترس از مرگ را کاهش میدهد و آن را به تجربهای آرامشبخش تبدیل میکند.
بخش ۱۶ دفتر اول شاهدی بر این مفهوم است:
شمّهای زین حالِ عارف وا نمود
عقل را هم خواب حسّی در ربود
رَفته در صحرای بیچون جانشان
روحشان آسوده و ابدانشان
وز صفیری باز دام اندر کشی
جمله را در داد و در داوَر کشی
چونک نور صبحدم سَر بر زند
کرکس زرّین گردون پر زند
فالق الاِصباح اسرافیلوار
جمله را در صورت آرد زان دیار
روحهای منبسط را تن کند
هر تنی را باز آبستن کند
اسپ جانها را کُند عاری ز زین
سِرّ النَوْمُ اخُ المَوتست این
لیک بهر آنکه روز آیند باز
برنهد بر پایشان بند دراز
تا که روزش واکشد زان مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار
این ابیات خواب را همانند مرگ موقت معرفی می کنند؛ در خواب، جان عارف به عالم بالا میرود و از قیود بدن آزاد میشود، اما چون هنوز وقت بازگشت او به دنیا و وظایفش هست، خداوند دوباره او را به بدن بازمیگرداند. خواب فرصتی است برای آنکه روح از چراگاهی معنوی نیرو گیرد تا روز بعد بار زندگی را بر دوش بکشد.
علاوه بر اشارات مستقیم و سرشار که نمونههایی چند از آن ذکر شد، مولانا در حکایات مثنوی نیز بارها از خواب بهعنوان تمثیل بهره میگیرد. به عنوان مثال در حکایت پادشاه و کنیزک در دفتر اول مثنوی، بیماری کنیزک نماد گرفتاری روح در دنیا است و خواب و رؤیای طبیب الهی، وسیلهای برای یافتن درمان و کشف حقیقت.
پادشاه که از درمان کنیزک عاجز و ناتوان شده است پابرهنه سوی مسجد می دود و برای نجات کنیزک با حالی پریشان دست به دعا بر می دارد. سپس خوابی او را در بر میگیرد و در آن خواب مژده دیدار طبیبی الهی به او داده می شود:
چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
در میان گریه خوابش در ربود
دید در خواب او که پیری رو نمود
خواب همانند دستی است که در میان گریه و اندوه، روح انسان را میرباید و او را به دیدار پیر راهنما میرساند. چنین خوابی آشکارا جنبه الهامی و معنوی دارد و مسیر سلوک معنوی را روشن میکند.
داستان خواب پیامبران و اولیا نیز نشان میدهد که خواب میتواند حامل حقیقتی برتر و پیامآور باشد، مانند خواب اصحاب کهف که در مثنوی نماد بیداری معنوی و رهایی از تعلقات دنیوی است که به تولدی دوباره و درک حقایقی فراتر از زمان و مکان منجر میشود. این داستان به انسان میآموزد که برای رسیدن به حیات واقعی، باید از خواب غفلت بیدار شود و به سوی سرچشمه نور قدم بردارد.
همچو آن اصحاب کهف از باغ جود
میچرم، ایقاظ نی، بل هم رقود
خفته باشم بر یمین یا بر یسار
برنگردم جز چو گو بیاختیار (۳)
این ابعاد متنوع، نشان میدهد که خواب در عرفان مولوی نه امری حاشیهای، بلکه بخشی جداییناپذیر از سلوک معنوی است.
در این زمینه مولوی تنها نیست. ابنعربی در فتوحات مکیه رؤیا را «میدان مکاشفه» میداند و میگوید بسیاری از حقایق در خواب به زبان نماد و تمثیل آشکار میشوند. سنایی در حدیقهالحقیقه خواب را «مژدهای از عالم معنا» معرفی میکند. بایزید بسطامی نیز رؤیاهایی تجربه کرده که مسیر سلوک او را تغییر داده است. این همسویی نشان میدهد خواب در عرفان اسلامی نه صرفاً پدیدهای روانی بلکه راهی برای مکاشفه و شهود بوده است. با این حال، ویژگی نگاه مولانا در آن است که او خواب را به زبان شعر و حکایت، در دسترس عموم مردم قرار میدهد و آن را از تجربهای صرفاً شخصی به درسی عمومی برای زندگی بدل میسازد.
در فرهنگ ایرانی، خواب و رویا نه تنها در متون دینی و عرفانی بلکه در ادبیات حماسی نیز حضوری پررنگ دارند. برای مثال، در شاهنامه فردوسی، خوابهای پادشاهان و پهلوانان اغلب نشانهای از تقدیر، پند اخلاقی یا راهنمایی الهی بوده است. خوابهای اینچنینی نه تنها جنبه پیشگویی داشتند، بلکه به قهرمانان کمک میکردند تصمیمات اخلاقی و انسانی صحیحی بگیرند. علم تعبیر خواب دانشی رایج بود و مردم برای فهم آینده یا درک پیامهای پنهان، به خواب خود توجه میکردند. مولوی با بهرهگیری از این زمینه فرهنگی، خواب را به ابزاری برای بیان آموزههای عرفانی تبدیل کرد. او مخاطبانش را میشناخت و میدانست استفاده از تمثیل خواب پیامهای پیچیده را برای عموم قابل فهم میکند. در نتیجه، مطالعه خواب در آثار مولانا تنها بررسی یک موضوع جانبی نیست، بلکه کلیدی است برای فهم نظام فکری او. مولوی با بهرهگیری از خواب و رؤیا، نقبی میان عالم محسوس و عالم معنا میزند و نشان میدهد که حتی تجربههای روزمره انسان نیز میتوانند مجرایی برای شناخت حقیقت باشند. به بیان دیگر، خواب در اندیشه وی نمادی است از «بیداری درونی». هرچند جسم در خواب خاموش میشود، اما روح بیدارتر و آزادتر میگردد. همین امر، آموزهای بزرگ برای انسان است: آنچه ما پایان یا خاموشی میپنداریم، میتواند آغاز و روشنی باشد. خواب همانند مرگ، ما را به یاد جاودانگی و معنویت میاندازد و دعوتی است برای زندگی آگاهانهتر.
امروزه نیز بازخوانی اندیشههای مولانا درباره خواب میتواند برای انسان معاصر الهامبخش باشد. در جهانی که اضطرابها و فشارهای روانی فراوان است، نگاه مولوی به خواب بهعنوان فرصتی برای رهایی از غم و اتصال به معنویت، میتواند آرامشی عمیق به ارمغان آورد. او به ما میآموزد که حتی در خوابهای ساده شبانه نیز میتوان نشانههایی از حقیقت یافت و از آنها برای زندگی انسانیتر و معنویتر بهره برد.
پایان سخن آنکه خواب در عرفان مولانا نه صرفاً پدیدهای زیستی بلکه حقیقتی چند وجهی است: آرامشبخش، الهامآور، آموزنده و راهگشا. مولوی با اشعار و حکایتهای خود نشان میدهد که خواب گذرگاهی است میان زمین و آسمان، میان زندگی روزانه و حقیقت جاودانه. مطالعه و اندیشیدن به خواب در آثار او، ما را به درکی عمیقتر از خویشتن و جهان رهنمون میسازد و نشان میدهد که هر شب، در پس پرده خواب، فرصتی برای بیداری معنوی نهفته است.
پی نوشت:
(۱): در خواب از اِسارتِ عناصر اربعه (باد، خاک، آب و آتش) رها میشوم یعنی از بندِ عالَم محسوسات و بند تن میرهم و از این خوابگاه دنیای محسوس به چراگاهِ روح پرواز میکنم. (مَسرح = چراگاه / مَسرحِ جان = کنایه از عالم ملکوت است / مُناخ = خوابگاه شتر در اینجا یعنی تن انسان / چار میخ = چهارگوشه. چیزی که به چهار میخ ببندند، کنایه از محبوس شدن. در اینجا به معنی عناصر اربعه یعنی (آب، خاک، آب و آتش) آمده است / چار شاخ = وسیلهای چوبی است با چهار شاخه که خِرمن را به وسیلۀ آن باد میدهند. به هر حال مقصود از «چارمیخ چارشاخ» عالم محسوسات است که روح آدمی را در خود اسیر میکند.
(۲) و خداست که روح [مردم] را هنگام مرگشان به طور کامل میگیرد، و روحی را که [صاحبش] نمرده است نیز به هنگام خوابش [میگیرد]، پس روح کسی که مرگ را بر او حکم کرده نگه میدارد، [و به بدن باز نمیگرداند] و دیگر روح را تا سرآمدی معین باز میفرستد؛ مسلماً در این [واقعیت] برای مردمی که میاندیشند، نشانههایی [بر قدرت خدا] ست.
(۳) اشاره به آیه ۱۸ سوره کهف دارد: و آنها را بیدار پنداری و حال آنکه در خوابند و ما (برای رفع خستگی) آنان را به پهلوی راست و چپ میگردانیدیم.
دکتر کبری (شیرین) معصومی
منبع: ایبنا