احمد اعطا، معروف به احمد محمود، متولد ۱۳۱۰ و درگذشته به سال ۱۳۸۱، از نویسندگان مطرح ایرانی معاصر و یکی از نمایندگان رئالیسم اجتماعی در ادبیات داستانی ایران بود؛ نویسندهای که شخصیتهای داستانی ماندگاری را در تاریخ ادبیات داستانی به یادگار گذاشت و زیست اجتماعی مردم در مقاطعی مهم و بحرانی از تاریخ معاصر ایران را در آثارش ثبت کرد. از جمله آثار او میتوان به مجموعهداستانهای «مول»، «دریا هنوز آرام است» و «زائری زیر باران» و رمانهای «همسایهها»، «داستان یک شهر»، «مدار صفر درجه» و «درخت انجیر معابد» اشاره کرد. مشهورترین اثر احمد محمود رمان همسایههاست؛ رمانی که در آن به رنج طبقه کارگر، اختلاف طبقاتی و ماجرای ملیشدن صنعت نفت میپردازد.
فرارسیدن سالروز درگذشت احمد محمود بهانهای شد تا در گفتوگو با محمد بهارلو، از نویسندگان و منتقدان ادبی کشورمان که با محمود دوستی و آشنایی نزدیک داشته، به بررسی آثار و اندیشه این نویسنده مطرح ایرانی و جایگاه او در ادبیات داستانی ایران بپردازیم.
داستانها و رمانهای احمد محمود در سنت رئالیسم اجتماعی ایران چه ویژگیهایی دارد و به طور خاص مقام و موقعیت او را به عنوان نویسنده چگونه میتوان تبیین کرد؟
آن طور که من احمد محمود را میشناختم و از صفحات داستانها و رمانهایش هم پیداست، او از آن دسته آدمهایی بود که امرِ نوشتن را با معیارِ تمایلات اجتماعی و اخلاقی میسنجند و نویسندگی و درواقع خود زندگی را یک وظیفه بزرگ اجتماعی میدانند که آرمان آزادی افراد انسانی در کانون آن قراردارد. برای او فرد انسانی و امرِ نویسندگی اساساً از یکدیگر جدا نبودند و از همین رو میتوان او را مدافع وحدت نظریه و عمل، یا ادبیات و زندگی دانست. به عبارت دیگر باید گفت که تعلق خاطر او به نوعی رئالیسم انتقادی یا اجتماعی بود و بر آن بود که نویسنده، قصهگوی ایام یا زمانه خودش باشد و در مخاطبانش شور و انگیزه یا حافظهای جدید ایجاد کند.
درواقع او برای نویسنده قائل به نوعی وظیفه یا تعهد بود؟
بله، او هم به عنوان عضوی از آحاد جامعه و هم به عنوان نویسنده قائل به چنین وظیفهای بود. تصور میکنم هر نویسندهای باید برای خودش کمابیش وظیفهای قائل باشد و آن وظیفه را هم از منظر خودش معنی کند، حتی اگر نویسندگی را امری کاملاً شخصی یا نوعی تفنن یا سرگرمی بداند. اما وظیفه یا تعهدی که محمود برای خودش قائل بود، بیش از هر چیز در نوشتههایش مشهود است و حضورِ کلی او را میتوان در آنها دید، بهویژه در رمانهایی مانند «همسایهها» و «داستان یک شهر» و «زمین سوخته»؛ در این رمانها واکنش او به عنوان شاهدی که نمیخواهد چشمانش را ببندد در برابر آنچه زنده و پرشور و نگرانکننده است کاملاً محسوس است؛ اگرچه ممکن است این واکنش در لحظاتی بلافاصله و فوری به نظر برسد.
به نظر شما محمود در آثارش دقیقاً به چه چیزی شهادت میدهد؟
آدمهای رمانهای او، ازجمله سه رمانی که اسم بردم و نیز رمان سه جلدیِ «مدار صفردرجه»، اغلب مردمانِ کوچه و بازار، ژولیدگان و سادهلوحان و اهانتشدگان هستند که خواسته و ناخواسته در معرضِ مناقشات تند و حوادث بزرگ اجتماعی قرار دارند و گاهی جوانهای آرمانخواهِ شورنده هم میانشان پیدا میشود که با سادهدلی در نبرد زندگی شرکت میکنند و هستی خود را میبازند یا قربانی میشوند. درواقع محمود با روایت سرگذشت این آدمها زندگیِ جاری را به صورت کشمکشِ مداومی میان راست و دروغ و داد و ستم ترسیم میکند که سرانجام نیز راوی یا خود او به عنوان نویسنده نمیتواند از آن برکنار باشد. درحقیقت حضور او به این معناست که میخواهد جریان کلیِ رویدادها و افقِ داستان روشن باشد و سرانجام خواننده راه خود را گُم نکند و سرگشته نشود. گمان نمیکنم این چیزی جز شهادتدادن باشد.
منظور شما از واکنشِ بلافاصله و فوری چیست؟
محمود نویسنده حرفهای بود و دستکم سه دهه آخر عمرش را وقف نوشتن کرد. او به اقتضای حرفهایبودن میخواست همواره هوشیار و بیدار باشد و «حسِ واقعیت» را از دست ندهد و به عنوان نویسنده شهادت بدهد. حتی وقتی که نمینوشت فراموش نمیکرد که نویسنده است و در ذهن خودش مینوشت تا به این ترتیب جوششِ طبع و شامهاش را تیز نگه دارد و به وجود خودش وسعت بدهد. از نظر او زندگی، دستکم برای هنرمند و نویسنده، هیچ چیز شایان توجهی نخواهد داشت اگر به صورت یک آفرینش در نظر گرفته نشود؛ آفرینشی که میتواند از خود زندگی واقعیتر باشد؛ گیرم از کاستی و تناقض خالی نباشد.
این کاستی و تناقض از کجا ناشی میشود؟
نویسنده اگر بخواهد به حکم «وظیفه اجتماعی» که برای خودش قائل است به جای دیگران سخن بگوید درواقع از صدای خودش دست میکشد و نمیتواند فارغ و بیطرفانه بنویسد و درنتیجه دچار تناقض میشود. حالا اگر تمایل سرکشی هم برای شهادتدادن در کار باشد مجال برای کاویدنِ پیچیدگی و ناشناختگیِ زندگی مکتوم و آنچه به دنیای رؤیا و تخیل تعلق دارد باقی نمیماند یا کمتر باقی میماند. نمیتوان رمان را به «زمان حال» تقلیل داد؛ اگرچه زمان حال نیز بسیار فرّار است؛ درحقیقت داستان و رمان نقیض چیزی مانند تاریخ است، آن را تکمیل نمیکند، بلکه آن را نقض میکند.