پروین، اختر چرخ ادب همان که امروز خاک سیهش بالین است و در طلب نام نیک رنج ها کشید؛
گرچه از او دیگر نام و نشانی نیست هنوز هم در این جهان، ناموریست.
او صاحب هنری بود که در این صحیفه از او نیز نقش و اثری برجای مانده است؛ هنری که زمانه به او آموخته بود، هنر عظیم ایستادگی.
پروین چنان که از اشعارش پیداست ستاره ای بود که همواره بر سرش از جور آسمان شرری بود و در میان آتش بود اما هیچگاه نمی سوخت.
او لاله ای بود در میان باغ نرگس ها، بنفشه ها و شکوفه ها که به بزرگترین راز گیتی دست یافته بود؛ راز آسایش بزرگان!
پس این اسم رمز ورد زبانش گشت و با آن به کاخ دهر که بنیادش بر آلایش است، مقیم گشت و دامان خود را به حرص و آز نیالود. او از عادت و کردار زشت انسانی خویش کاست و همواره بر صفت و خوی نیکش افزود پس هرگز برای خاطر بیچارگان نیاسود و برای خدمت تن، روح خود را نفرسود.
پروین، بانوی همنشین عقل و خِرد که نمیتوانست هر نسیمی چون پر کاه او را بی سر و سامان کند که باور داشت بزرگان از هیچ راهی نلغزند که از آغاز ، تدبیر پایان میکنند.
دیده اش از پرتوی اخلاص روشن بود و انوار حق به روی چشمانش، آشکار!
غواص عقل بود که در صدف عمرش، مرواریدی گرانبهاتر و خوش تر از جان نداشت!
حلّه ای بر تن جانش داشت از حریر دانش و دیبای عرفان نه جامه ی زربفت و زیور درخشان که ایمان داشت برای گردن و دست یک زن ، گوهر دانش سزاست نه گوهر الوان.
پروین را نباید با زبانی غیر از زبان خود او ستود که جواهر کلامش درخششی به وسعت اخلاق دارد، به عمق عرفان و به درازنای مفهوم پند و اندرز از زمان آفرینش موعظه در شعر و قصیده تاکنون.
او شنوایی داناست که گوش به صدای قطره ی اشک می سپارد، زبان پرندگان را می داند، صدای طبیعت را می شنود و عظمت این جهان را چنان درک کرده که توانسته است آن را در قالب کلمات شعرش جا دهد.
او به خوبی می داند هر زاغکی نمیتواند دعوی طاووسی کند که صبحدم فاش می شود این راز به سبب رفتاری چند.
در نگاه او زندگی، بحر بیکرانیست؛ ورطه ای از موج و طوفان و سیل که هرکس در آن کام طلب باشد، هرگز کام دل نیابد.
شاعر پر آوازه ی ایران زمین، زنی از سرزمین انسانیت و مهر گرچه جز تلخی از این ایّام ندید اما هرچه خواهی سخنش، شیرین است و خرّم او که هیچ شکّی نیست که حتماً شعر و افکار بلندش در این محنت گاه، خواطری را سبب تسکین است.