محمد قولیمیاب (کوثر)
متولد سال 1330 در میاب از توابع شهرستان مرند
سال ورود به تهران 1347، سال ورود به آموزش و پرورش 1355
سمتها:
دبیر آموزش و پرورش ـ مسئول کانون شعرا و نویسندگان اداره کل آموزش و پرورش تهران و مناطق ـ دعوت به همکاری با وزارتخانه (کارشناس انتشارات)
تأسیس انجمنهای ادبی و کاروانهای شعر در حال حاضر ادارهی دو انجمن ادبی و ...
کتابهای چاپ شده:
ردیف |
نام اثر |
موضوع |
سالهای انتشار |
نام انتشارات |
1 |
اشک معلم |
مجموعه شعر |
78 |
عابد |
2 |
ترنم کوثر |
مجموعه شعر |
89 |
بعثت |
3 |
چگونه شعر بگوییم |
آموزشی |
80 و 96 |
فرادید |
4 |
چلچراغ |
مجموعه شعر |
98 |
بعثت |
5 |
مشق شاعری |
آموزشی |
98 |
بعثت |
6 |
کتاب شمرکُشون |
داستان |
98 |
در حال چاپ |
7 |
سوزلریم ساز آختاریر |
مجموعه شعر ترکی |
98 |
در حال چاپ |
8 |
آیینیها و خاطرات |
98 |
آماده چاپ |
حیف از آن عمر
روز شب میشود شب بـه سحــر میآیــــد
حیف از آن عمر که بى دوست به سر مىآید
هیچکــس نیست کزین راز گـــــره بگشاید
کـه سفر کردهى مـــــا کی ز سفر مىآیـــد
از همان روز کــــــه از یار جدا افتـــادیم
چشــم گــــــــریان مرا خواب مگر مىآید
یاد باد آن شب و آن خلوت شیـرین سروش
مژده میداد کـــــه از یار خبـــــر مىآیـــد
جلوهاى کـن که هواخواه وصال تو ز شـوق
اگــــر از پاى بر افتــــــاد به ســــر مىآید
به تمنــــــاى تو اى آب حیــــات ابدى
هــــر کـــــه لب تشنه شود شیفتـهتر مىآید
سیر گلشن نروم زانکـــــه ز رنگینی خاک
مشهــــد گل کفنــــــانم بهنظـــــر مىآیـد
در فـراق رخ تو گاه چنان مىگــــــریـم
کـــــه ز چشمـــــان ترم خون جگـر مىآید
عافیت نیست من سوخته جان را که صدام
روى داغ جگــــــــــرم داغ دگـــــر مىآید
اى امید همه عالــــم به فـــــروغ رخ تو
مـــــاه روى تو کى از پرده بـــــــدر مىآید
با صبا چشم به راهیم که در مقــــدم یار
فرشی از گـــــل بگشاییم اگـــــر مىآیــــد
کوثر از روز ازل صبـــر و ظفر یار هماند
صبــــــر کن صبر کــــــه با صبر ظفر مىآید
نى
نى نمــیدانست تاثیــــر زبــان داد را آدمى آمـــوخت بر وى معنى فریــاد را
پاسخ نامــردمیها نیست خاموشى بنال تا که در هـــم بشکنى نیرنگ استبداد را
عشق هم بىدولـــت فریاد ما قادر نبود تا براندازد نقـــاب از چهـرهى بىداد را
نقش کوه بىستون تصویر فریاد دل است عشق باید قـدر دانـــــد همت فرهاد را
حکم ثابت نیست قانون ضعیف و زورمند صید زیرک در بلا مى افکنـــد صیــاد را
بیشهى ســرو است اینجا، باد بىداد خزان از چه مىترساند این گردان توفان زاد را؟
حرف ما حقاست وپژواک صداى ما رساست مـــــرگ هم ساکـت نســـــازد مردم آزاد را
مدعى بر گنج ایمـــــان دلم واقف نشــد گرچه ویران کرد صد بار این خراب آباد را
عشق ایمان و عمل «کوثر» اگر وحدت کنند برکنند از بیخ و بن بنیــــاد هـــر بیداد را
در کربلاى عشق
سنگى اگر غریبه زد که مرا سر شکست اما دل از جفاى خودى بیشتــر شکست
از بس روزگار دلم را شکستـــه است چیــزى دلم به یاد ندارد مگر شکسـت
با یاداو به قدر قفـــس مىپرم هنـــوز صیـاد من اگر چه مرا بال و پر شکست
فریاد قرن هاست که در هم تنیـده بود بغضى که در گلوى من خون جگر شکست
اى دیده گریه کن که دل سنگ دلبران گاهى توان به عاطفهى چشم تر شکست
اى عشق چیستى تو که در کربلاى تو خورشید سر بریده بر آمد قمر شکست
باید به پوریاى ولى اقتــــــدا کنیــم جایى اگر رضاى خدا هست در شکست
«کوثر» دل شکسته دلان خانه خداست بگــذار بشکند دل شــاعر اگر شکست